+1 امتیاز
قبل در علم و دانش توسط (199 امتیاز)
دوباره دسته بندی کردن قبل توسط

سلام.

شما حتما در مورد نظریه تکامل داروین شنیدید که میگه انسان اجدادش میمون ها بودند!.

یه سئوال که برای من پیش اومده اینه که اگه تکامل بافتن و تبدیل انسان شدن پس این میمون هایی که الان هستند چرا تکامل پیدا نکردند؟enlightened

با تشکر

1 پاسخ

+2 امتیاز
قبل توسط (2.2هزار امتیاز)
انتخاب شده قبل توسط
 
بهترین پاسخ

در سال 1988 استفان سی مایر بر پایه برهان نظم و بر پایه برهان هایی از ریاضیات نظریه ی دیگری را درباره ی آغاز جهان مطرح کرد که همان طراحی هوشمند است. در این نظریه بیان می شود که بهترین توضیح برای چگونگی آغاز جهان و خلقت موجودات با فرض وجود علتی هوشمند محقق می شود. از جمله استدلال های قائلین به این نظریه این است جهان ( و حتی اگر آغاز جهان را از تک سلولی ها بدانیم، خود ِ سلولها) بسیار پیچیده تر از آن هستند که حتی احتمال آن برود که تصادفی به وجود آمده باشند. دیگر آن که می گویند ثوابت فیزیکی موجود در جهان از جمله ثابت گرانش و ثابت پلانک آن چنان دقیق تنظیم شده اند که کوچکترین تغییری در آن ها به نابودی کل عالم می انجامد و این دقت نمی تواند تصادفی باشد. از همان زمان حملات معتقدین به نظریه تکامل به این نظریه و طرفدارانش آغاز شد و این نظریه را علم سخیف یا شبه علم (junk science  و semi science ) نامیدند.

بر اساس تحقیقات ژنتیک جدید که در آلمان انجام شده است، تمام تئوریهای تکامل که ساخته ذهنیت بشر بودند، نقش بر آب شدند [به نقل از شبکه تلویزیونی سی ان ان] یک تحقیق علمی جدید، به مقابله با بحث علمی دامنه داری که سالها ذهن دانشمندان را به خود مشغول داشته است، پرداخته و ثابت کرد فرضیه های قبلی در این زمینه (تکامل) غلط بوده است. بنا بر این گزارش، مطابق نتایجی که از آزمایشهایDNA متعلق به یک اسکلت باقی مانده از انسان نئاندرتال متعلق به یکصد هزار سال پیش به دست آمده است، از نظر ژنتیکی هیچ شباهتی باDNA میمونهای شبیه انسان که گفته می شد اجداد انسان فعلی هستند، وجود ندارد.

منبع

 

دانشمندان فلسفه علم كه ارزش نظريّات علمي را بررسي مي كنند، معتقدند كه فرضيه تكاملِ انواع داروين، به طور كلّي فاقد خصوصيّات يك نظريه علمي- تجربي است. چون از نظر فلسفه علم، يك نظريه علمي- تجربی، بايد دارای سه ويژگي باشد:
1- ويژگي آزمايش پذيری
2- ويژگي پيش بيني كنندگی
3- ويژگي ابطال پذيری.
خاصيت آزمايش پذيري يعني اينكه بايد بتوان با ترتيب دادن آزمايش و تكرار آن آزمایش به دفعات متعدد،‌صحّت نظريه را تأييد كرد؛ مثلا می توان آب را بارها و بارها جوشاند و درجه جوش آن را اندازه گرفت؛ وملاحظه نمود که آیا آب خالص همیشه در صد درجه به جوش می آید یا نه؟ در حالي كه ادعای فرضيه تكامل انواع داروین، كه می گوید موجودات زنده از همدیگر منشعب می شوند، قابل آزمايش نيست؛ و ما هيچ گاه نمي توانيم پديده تكامل را در طبیعت یا در آزمایشگاه با حواسّمان ـ چه بدون وسائل و چه با وسائل ـ مشاهده كنيم.

خصوصيت دوم يك نظريه علمي خاصيت پيش بيني كنندگي آن است؛ يعني يك نظريه علمي بايد بتواند با فرمولهاي خود اتفاقات بعدي را پيش بيني كند. مثلا بر اساس قانون جاذبه عمومي نيوتن مي توان از مطالعه وضع فعلي خورشيد و زمين و ماه، پيش بيني كرد كه در چه روزي كسوف رخ خواهد داد. ولي با فرضيه تكامل داروين نمي توان پيش بيني كرد كه مثلا صدميليون سال بعد موجودات زنده فعلي به چه صورتي درخواهند آمد. مثلا این فرضيه نمی تواند به طور قطع پیش بینی کند که آيا گردن زرّافه در صد میلیون سال دیگر باز درازتر خواهد شد یا نه ؟ اگر فرضيه تكامل انواع، يك قانون علمي بود بايد با بررسی وضع فعلی موجودات زنده مي توانست آینده آنها را پيش بيني كند؛ همانطور که نظریه جاذبه عمومی نیوتن با بررسی وضع فعلی سیارات می تواند موقعیّت آنها را در زمان آینده پیش بینی نمايد.

خاصيت سوم يك نظريه علمي، خاصيت ابطال پذيری است؛ يعني يك نظريه علمي بايد بگويد كه در چه شریطي ابطال مي شود؛ مثلا نظريه جاذبه عمومي نيوتن مي گويد كه اگر ماده اي پيدا شود كه جذب مواد ديگر نشود و عدم جذب آن نيز ناشي از يك نيروي مزاحم نباشد در آن صورت قانون جاذبه عمومي از عموميت مي افتد؛ و نقض می شود؛ يا نظریه نسبيّت خاصّ اینشتين مدّعي است كه اگر ذره اي مادّي يافت شود كه سرعت آن بالاتر از سرعت نور باشد در آن صورت، نظریه نسبيّت خاصّ باطل مي شود.يعني از خصوصيّات نظريه علمي يكي هم اين است كه بتواند موارد نقض خود را بيان كند. اگر چنين نباشد آن نظريه توتولوژيك خواهد بود؛ و فرضيه تكامل انواع داروین، يك فرضيه توتولوژيك است؛ يعني با هر فرضي سازگار است؛ و نمی گوید که در چه شرایطی ابطال می شود. مثلا زرّافه الآن گردن دراز است. فرضيه تكامل مدّعي است كه شرايط ويژه اي باعث گردن دراز شدن زرّافه شده است؛ اگر گردن زرّافه كوتاه بود باز نظريه تكامل مي گفت كه شرايط ويژه اي باعث كوتاهي گردن آن شده است؛ لذا اين نظريه نمي گويد كه چرا موجودات چنين هستند كه مي بينيم بلكه مي گويد چون موجودات چنين هستند پس در گذشته چنان بوده اند؛ آن هم با حدس و گمان مبتني بر يافته هاي فسيل شناسان، نه بر اساس مشاهده ی واقعي و تجربه.
بنابر اين فرضيه تكامل انواع هنوز، قطعيت علمي كه سهل است،به حدّ يك نظريه علمي-تجربی هم نرسيده است.

 

اما ادعای این نظریه در دو مورد قابل آزمایش است:
الف) در مورد چگونگی تبدیل مواد شیمیایی -مثلا اسیدهای آمینه- به موجودات زنده
ب) در مورد چگونگی تبدیل تک سلولی ها به موجودات پر سلولی.

ما در جهان امروزمان هم مواد شیمیایی تشکیل دهنده موجودات زنده را در دست داریم، هم تک سلولی ها را؛ همچنین می دانیم که شرایط تبدیل این ترکیبات شیمیایی به تک سلولی ها و شرایط تبدیل تک سلولی ها به پر سلولی ها محدود و قابل مشابه سازی در آزمایشگاهند. بنابراین اگر فرضيه تکامل داروین درست است، پس باید بتوان در این دو مورد آن را در آزمایشگاه به اثبات رساند؛ در حالی که هیچ دانشمندی تا به حال نتوانسته است یک تک سلولی كامل را از ترکیبات شیمیایی بدست آورد؛ یا نشان دهد که از ترکیب چند تک سلولی یک چند سلولی درست می شود.

 

هم اکنون موجودات زنده ای در روی زمین زندگی می کنند که در زمان دایناسورها نیز به همین شکل کنونی وجود داشته اند و فسیلهای آنها که از زمان دایناسور ها به دست آمده است نشان می دهد که در طی این میلیونها سال هیچ تغییری نکرده اند. فرضيه تکامل از توجیه این امر که چرا این موجودات در طی میلیونها سال تغییر نکرده اند عاجز است؛ در حالی که در این مدت شرائط زندگی این موجودات تغییرات بسیاری کرده است.

 

فرضيه تکامل انواع، مدعی است که بنا به اصل تنازع بقا یا انتخاب اصلح، همواره آن موجودی به حیات خود ادامه خواهد داد که از دیگر رقبای خود در حیات قویتر و با طبیعت سازگارتر است. یافته های فسیل شناسان، نشان داده است که قبل از نسل انسان و میمون (شامپانزه) نسلی می زیسته است که از نظر مغزی کاملتر از میمون ولی ناقص تر از انسان بوده است؛ فرضيه تکامل مدعی است که برخی از این موجودات در شرایط خاصی تبدیل به میمون شده اند و برخی دیگر در شرایط خاص دیگری تبدیل به انسان شده اند؛ حال سؤال این است که چرا این موجود انسان نما، مغز متکامل خود را از دست داده و تبدیل به میمون شده است؛ چگونه است که این موجود با آن مغز کاملتر از مغز میمون، نتوانسته است به حیات خود ادامه دهد ولی میمونی که ناقصتر از او بوده توانسته است به حیات خود ادامه دهد؛ طبق اصل انتخاب اصلح همواره عامل مثبت می ماند و عامل منفی از بین می رود. آیا باهوش بودن برای حفظ حیات عامل منفی بود؟ شکی نیست که هوش قویترین عامل بقا است.بنابر این اصل تنازع بقا یا اصل انتخاب اصلح نمی تواند اصلی کلی باشد.

 

بین موجودات زنده تفاوت مغزی و هوشی چندانی ملاحظه نمی شود؛ مثلا شامپانزه که کاملترین مغز را بین حیوانات دارد، تنها اندکی از یک نوع میمون دیگر به نام اورانگوتان، باهوشتر است؛ اورانگوتان نیز تنها کمی از باهوشترین حیوان قبل از خود ــ در رتبه هوشی ــ باهوشتر است و... اما بین انسان و شامپانزه فاصله هوشی، به شدت زیاد است.حال سؤال این است که این فاصله عمیق بین انسان و حیوان چگونه به وجود آمده است؟ فرضيه تکامل انواع داروین قادر به جواب گویی به این سوال نیست. لذا برخی از اندیشمندان انسان را از پدیده تکامل استثناء کرده و گفته اند : فرضیه تکامل فقط شامل حیوانات می شود؛ و خلقت انسان از خلقت دیگر موجودات جداست. برخی نیز گفته اند مغز انسانهای بدوی ناقص تر از انسان فعلی بوده است؛ و به مغز میمونها نزدیکتر بوده است؛ اما یافته های فسیل شناسان نشان داده است که اندازه مغز انسانهای غارنشین هفت هزار سال قبل با مغز انسان های فعلی تفاوتی نداشته است.

منبع

سوالات مشابه

0 امتیاز
1 پاسخ 279 بازدید
0 امتیاز
2 پاسخ 485 بازدید
سوال شده 6 سال قبل در علم و دانش توسط سلطانی (1.0هزار امتیاز)
+1 امتیاز
2 پاسخ 1.1هزار بازدید
0 امتیاز
1 پاسخ 7.1هزار بازدید
+1 امتیاز
1 پاسخ 313 بازدید
0 امتیاز
1 پاسخ 1.5هزار بازدید
+1 امتیاز
4 پاسخ 1.4هزار بازدید
0 امتیاز
0 پاسخ 152 بازدید
سوال شده 5 سال قبل در علم و دانش توسط engineer (843 امتیاز)
0 امتیاز
1 پاسخ 537 بازدید
سوال شده 5 سال قبل در علم و دانش توسط شاکر (690 امتیاز)
...